ترس.. مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی، کمی از یادها رفته... آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
نويسندگان برچسب:, :: 7:16 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
تک دختر
سلام دوستای خوبم این شعر یکی از دوستامه راجع بهش نظر بدید تک دختری که چشم تو را دوست داشت مرد در آبی نگاه تو معنا نداشت مرد در انتظار پنجره ها را شکسته بود از این همه دروغ و ریا شکسته بود در یک غروب سرد زمستان به خواب رفت از لحظه ها جدا شد تا آفتاب رفت باور نمی کنم که به این سادگی گذشت از کوچه های خالی مردانگی گذشت دیدی تمام قصه های ما اشتباه بود شش دفتر کنار اتاقم سیاه بود دیگر فریب دست قضا را نمی خورم گندم به پشت گرمی حوا نمی خورم فردا کنار خاطره ها بیگانه می شوم در پیچ و تاب جاده ها دیوانه می شوم در پیچ خوابها بی تو بی تاب مانده ام از گرمی نگاه تو شب تاب مانده ام روزی که بی حضور تو آغاز می کنم در کوچه های خاطره پرواز می کنم اشکی که از زلا لی عشقم چکیده است از چشمای پاک تو بهتر ندیده است تقدیر من همیشه شکیبایی وفاست او از ترانه تنهای ام جداست مردی که من بر سر راهش نشسته ام بیگانه ای که از تب عشقش شکسته ام دیگر کنار آینه ها پیدا نمی شود رویا که بی حضور تو زیبا نمی شود نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||
![]() |