ترس.. مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی، کمی از یادها رفته... آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
نويسندگان برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
ختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن.پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين بهدخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.» دختر کوچيک گفت:> «نه بابا، تو دستِ منو بگير..» پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چهفرقیمیکنه؟!!!!!؟؟؟؟دخترک جواب داد: «اگه من دستت را بگيرم واتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست کهمن دستت را ول کنم. اما اگه تو دستمنو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هراتفاقي هم که بيفوته، هيچ وقت دست منوولنمي کني.»در هر رابطه ی دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست، به عهد و پیمان هاش هست. پس دست کسی روُ که دوست داری رُو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رُو بگیره..
برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
ختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن.پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين بهدخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.» دختر کوچيک گفت:> «نه بابا، تو دستِ منو بگير..» پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چهفرقیمیکنه؟!!!!!؟؟؟؟دخترک جواب داد: «اگه من دستت را بگيرم واتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست کهمن دستت را ول کنم. اما اگه تو دستمنو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هراتفاقي هم که بيفوته، هيچ وقت دست منوولنمي کني.»در هر رابطه ی دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست، به عهد و پیمان هاش هست. پس دست کسی روُ که دوست داری رُو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رُو بگیره..
برچسب:, :: 18:51 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
سکوت و صبوری آدمها روبه حساب ضعف و بی کسی شون نذارید !شاید هنوز به چیزهایی پایبندند، چیزهایی که شما یادتون نمیاد ...
برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
دلتنگی یعنیشماره ات را پاک کرده امو هر شماره غریبیبه شوق اینکهتویی خوشحالم می کند …. چقدردلتنگ حضورت هستم ؛کاش تصویرتنفس می کشید …
برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
دلتنگی یعنیشماره ات را پاک کرده امو هر شماره غریبیبه شوق اینکهتویی خوشحالم می کند …. چقدردلتنگ حضورت هستم ؛کاش تصویرتنفس می کشید …
برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
دلتنگی یعنیشماره ات را پاک کرده امو هر شماره غریبیبه شوق اینکهتویی خوشحالم می کند …. چقدردلتنگ حضورت هستم ؛کاش تصویرتنفس می کشید …
برچسب:, :: 13:18 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
رفیق : این همسرته ؟پسر : نه رفیق : پس کیه ؟پسر : زندگیمه ..! M
برچسب:, :: 18:0 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛وقتی چیزی خراب می شد؛تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
پيوندها
|
|||
![]() |