ترس..
مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی، کمی از یادها رفته...
درباره وبلاگ


مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته... خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟! نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟ که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟ مرا اینگونه باور کن
آخرین مطالب
نويسندگان
برچسب:, :: 21:10 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

برچسب:, :: 21:2 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

چایت را تلخ نخور؛ صدایم کن تا تمام قندهای دلم را برایت آب کنم ...

برچسب:, :: 1:39 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

 

 

 

 

همه بشرند اما فقط بعضی ها انسان اند .

برچسب:, :: 1:38 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

دختر: بابا میشه برم خونه دوستم درس بخونیم؟


پدر: لازم نکرده، برو تو اتاقت بشین درس بخون!


دختر: آخه چرا؟؟؟


پدر: چون مامانتم میومد خونهء ما که درس بخونه {-7-}

برچسب:, :: 1:36 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است

برچسب:, :: 1:32 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

می خواهم خودکشی کنم؛
نه اینکه تیغی بردارم و رگم را بزنم؛
قید احساسم را می زنم …

برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»
پسر جواب داد: «دلیلشو نمی‌دونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»
- تو هیچ دلیلی نمی‌تونی بیاری؛ پس چطور دوسم داری؟ چطور می‌تونی بگی عاشقمی؟
- من جداً دلیلشو نمیدونم؛ اما می‌تونم بهت ثابت کنم!

- ثابت کنی؟ نه! من می‌خوام دلیلتو بگی!
- باشه.. باشه! میگم؛ چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، باملاحظه هستی، بخاطر لبخندت..
آن روز دختر از جواب‌های پسر راضی و قانع شد.
متأسفانه، چند روز بعد، دختر تصادفی وحشتناک کرد و به حالت کما رفت.
پسر نامه‌ای در کنارش گذاشت با این مضمون:
«عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم؛ اما حالا که نمی‌تونی حرف بزنی، می‌تونی؟ نه! پس دیگه نمی‌تونم عاشقت بمونم! گفتم بخاطر اهمیت دادن‌ها و ملاحظه کردنات دوسِت دارم؛ اما حالا که نمی‌تونی برام اونجوری باشی، پس منم نمی‌تونم دوست داشته باشم! گفتم واسه لبخندات عاشقتم؛ اما حالا نه می‌تونی بخندی و نه حرکت کنی! پس منم نمی‌تونم عاشقت باشم! اگه عشق همیشه دلیل بخواد مث الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره! واقعاً عشق دلیل می‌خواد؟ نه! معلومه که نه! پس من هنوز هم عاشقتم.»

برچسب:, :: 22:22 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
وقتی تنهایم گذاشت و رفت بهش گفتم : خط زدن بر من، پایان من نیست، آغاز بی لیاقتی توست... همیشه بهترین برای من بوده و هست، اگر مال من نشدی قطعا بهترین نبودی و نیستی... این تو نیستی که مرا فراموش کردی، این منم که به یادم اجازه نمی دهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند صحبت از فراموشی نیست، صحبتاز لیاقت است محکمتر از آنم که برای تنها نبودنم، آنچه که اسمش را غرور گذاشتم برایت به زمین بکوبم احساس من قیمتی داشت که تو
برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

من میترسم از این آدما !

من شبم پر از کابوسه

قصه جواب نمیده ,

مامان آرامبخش نداری ؟!

 

برچسب:, :: 22:25 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
و که میدونستی من تکیه گاه محکمتم
بگو با من دیگه چرا دِ آخه نوکرتم
من که هر دقیقه ام وابسته به دقیقه ی تو بود
من که حتی لباس تنم به سلیقه ی تو بود
منی که دست هیچ کسی رو با وجودم نمی گرفتم

 تو باعث شدی که توی قلبم بمیره نفرت

رسیده وقت رفتن
هر چند، من از دلت خیلی وقته رفتم
باشه تو بردی و اینا برات افتخارن
هه ، تو ختم عالمیو منم اِندِ خامم
فک نکنی اهل جبران یا انتقامم
خودم باید دقت میکردم تو انتخابم
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 63
بازدید کل : 37817
تعداد مطالب : 161
تعداد نظرات : 49
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


خداوندا من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی زمستان من از تنهایی و دنیای بی تو میترسم خداوندامن از دوستان بی مقدار، من از همراهان بی احساسمن از نارفیقی های این دنیا میترسم خداوندامن از احساس بیهوده بودن، من از چون حباب آب بودنمن از ماندن چو مرداب میترسم خداوندامن از مرگ محبت، من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک میترسم خداوندامن از ماندن میترسم، من از رفتن میترسم خداوندامن از خود نیز میترسم خداوندا پناهم ده