ترس.. مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی، کمی از یادها رفته... آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
نويسندگان برچسب:, :: 23:54 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
قبل از ازدواجپسر:بلاخره موقش شد،خیلی انتظار کشیدم.دختر:می خوای از پیشت برم!پسر:حتی فکرشم نکن!دختر:دوستم داری؟!!!پسر:البته!هر روز بیشتر از دیروز!دختر:تا حالا بهم خیانت کردی؟!پسر:نه، برا چی می پرسی؟دختر:منو می بوسی؟پسر:معلومه هر موقع که بتونم.دختر:منو می زنی؟پسر:دیونه شدی؟من همچین آدمیم؟!دختر:می تونم بهت اعتماد کنم؟پسر:بله.دختر:عزیزم.حالا برای بعد ازازدواج متن رو از پایین به بالا بخون!!!!!!! برچسب:, :: 23:58 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
تــنهـــ ــا نــشستــ ــهای ,چـــ ــای می نـــوشی ،و بــ ــغـــض می کــنی ،هیــ ــچ کــ ــس تــ ــو را بــ ــه یـــاد نـــ ـمــی آوردایــ ــن هـــ ــمــه آدم روی کــهکــشـــ ــان به ایـــ ــن بــ ــزرگی ؛هیــ ــچ کــ ــس تــ ــو را بــ ــه یـــاد نـــ ـمــی آورد !!!!
برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
هر چقدر می خواهی اشتباه کن !ولی یک اشتباه را دو بار تکرار نکن!..........زیراخطا کردن یک کار انسانی است !ولی تکرار آن کار انسان نیست !اما ، به یاد بسپار ؛گاهی انجام یک اشتباه تمام عمر ما را به باد می دهد !پس، در انتخاب اشتباه هم دقت کن
برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
ختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن.پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين بهدخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.» دختر کوچيک گفت:> «نه بابا، تو دستِ منو بگير..» پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چهفرقیمیکنه؟!!!!!؟؟؟؟دخترک جواب داد: «اگه من دستت را بگيرم واتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست کهمن دستت را ول کنم. اما اگه تو دستمنو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هراتفاقي هم که بيفوته، هيچ وقت دست منوولنمي کني.»در هر رابطه ی دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست، به عهد و پیمان هاش هست. پس دست کسی روُ که دوست داری رُو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رُو بگیره..
برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
ختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن.پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين بهدخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.» دختر کوچيک گفت:> «نه بابا، تو دستِ منو بگير..» پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چهفرقیمیکنه؟!!!!!؟؟؟؟دخترک جواب داد: «اگه من دستت را بگيرم واتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست کهمن دستت را ول کنم. اما اگه تو دستمنو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هراتفاقي هم که بيفوته، هيچ وقت دست منوولنمي کني.»در هر رابطه ی دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست، به عهد و پیمان هاش هست. پس دست کسی روُ که دوست داری رُو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رُو بگیره..
برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
ختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن.پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين بهدخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.» دختر کوچيک گفت:> «نه بابا، تو دستِ منو بگير..» پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چهفرقیمیکنه؟!!!!!؟؟؟؟دخترک جواب داد: «اگه من دستت را بگيرم واتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست کهمن دستت را ول کنم. اما اگه تو دستمنو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هراتفاقي هم که بيفوته، هيچ وقت دست منوولنمي کني.»در هر رابطه ی دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست، به عهد و پیمان هاش هست. پس دست کسی روُ که دوست داری رُو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رُو بگیره..
برچسب:, :: 1:38 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
دختر: بابا میشه برم خونه دوستم درس بخونیم؟
برچسب:, :: 1:36 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است برچسب:, :: 1:32 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
می خواهم خودکشی کنم؛ برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟» - ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی! برچسب:, :: 21:26 :: نويسنده : Mohammad sadeghi
خدا به فرشته ها شعور داد، بدون شهوت؛ به حیوان ها شهوت داد، بدون شعور؛ و به انسان هر دو را ...؛ انسانی که شعورش بر شهوتش غلبه کند؛ از فرشته ها بالاتر است؛ و انسانی که شهوتش بر شعورش غلبه کند؛ از حیوان، پست تر ...!
شب، قراری ست؛ که ستاره ها برای بوسیدن ماه می گذارند؛ و چه زیباست شرم زمین؛ که خودش را به خواب می زند ...!
در انتهای شب، نگرانی هایت را به خدا بسپار؛ و آسوده بخواب، که خدا بیدار است؛ و به یاد داشته باش که؛ سختی ها، محبت های الهی اند؛ زیرا که انسان، پشت درهای بسته؛ به فکر ساختن کلید می افتد ...!
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|